Monday, December 01, 2003

امروز من موندم لای در اتوبوس !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
دستم اینقدر درد میکنه که خدا میدونه!!
من نمیدونم چرا مردم اینقدر بی تفاوت و لال تشریف دارن. من موندم لای در ! هیچ کس به جز خودم و دوستم و 2 تا دختر دیگه که کنار من بودن صداشون در نیومد. اون راننده یابو هم که کر بود قربونش برم.
ایستگاه بعدی هم در رو نبست و راه افتاد. حالا اونجا همه رو سر و کول هم !!!! دوباره من شروع کردم به جیغ و داد. دیدم بقیه اصلا انگار نه انگار. من هم عصبانی!!!!!!!! داد زدم، همه لال ان!!!!!!
آخه یکی نیست بگه تو که اینقدر واسه خودت نگرانی ، باید برای حقوق دیگران هم احترام قائل باشی و دیگران هم برات مهم باشن.


من خیلی زود عصبانی میشم. برای همین همیشه عاشق آدمای خونسرد بودم و هستم. ( همیشه هم دعا دعا میکنم شوهر من آدم خونسردی باشه.) وقتی عصبانی میشم ، به طرز فجیعی وحشتناک میشم. یه بار از دست یکی از بچه ها خیلیییییییییییییییییییی عصبانی شدم.
من همیشه عادت دارم وقتی تنها میشم شروع میکنم به نوشتن. جزوه ام رو داده بودم به یکی از بچه ها که درس بخونه. اون هم خیلی شیک داشت نوشته های منو میخوند! من هم یه دفعه جوش آوردم اساسیییییییییی . شروع کردم جیغ و داد . تا چند دقیقه کاملا احساس میکردم که دوستام معذب و ناراحتن و انگار میترسن بیان طرف من. که بعدا نیلوفر بهم گفت ، واقعا ترسناک بودی. ( البته سریع خودمو جمع و جور میکنم. )

***********************

مسیحا تو چجوری از این شهر به این شلوغی خوشت میاد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من که احساس میکنم نمیتونم نفس بکشم. اصلا هم توش سکوت نیست.
تو رفتار آدماش سکوت و بی تفاوتی و خستگی رو کاملا میتونی حس کنی!!!!!!!!
من هر روز تو صورت تک تک آدمایی که از کنارم رد میشن و میبینمشون کاملا واضح خستگی رو میبینم و حس میکنم.

***********************

امروز همین طور که داشتم از توی اتوبوس مردم رو نگاه میکردم یه دفعه ترسیدم! پیش خودم فکر کردم چقدر آدم؟!!!
ما میخوایم کجا بریم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
.....................

No comments: