Thursday, June 17, 2004

برای اینکه چیزی یاد بگیری لازمه که مقداری از وقارت رو از دست بدی.

کاش من هم بلد بودم.
خیلی چیزا رو، خیلی چیزا رو ،.........

Thursday, June 10, 2004

دیگه از شبا متنفرم...

بعد مدتها دوباره اومدم که بنویسم. بعضی وقتها فقط دلت میخواد بنویسی نمیدونی چی هم میخوای بنویسی ولی انگار یه چیزی مجبورت میکنه که بنویسی. یه چیزی حدود 3 هفته - بلکه هم کمتر- بیشتر نمونده !!!!
خدایا خواهش میکنم کمکم کن.
این روزا همینطوری دارن میگذرن. دیروز که با یاسی و شادی و شبنم رفتیم جام جم . کلی قیافه عج وجق هم دیدیم. ( من که بعد اون زلزله لعنتی خیر سرم دارم متحول میشم ! دیگه روسری تا جای ممکن جلو ، دیگه شلوار کوتاه ممنوع! ، مانتوی آستین کوتاه ممنوع! ، و خلاصه یه مشت از این جور حرفا و تریپ بچه دین داری!!! البته از خدا میخوام که کمکم کنه. ) میدونی زلزله هه خیلی بد بود. توی حموم بودم که زلزله شد ( شانس آوردم کفی نبودم!!! ) همه جیغ میزدن شــــــــــــــــــــــــــــبنم )))): من هم که نفهمیدم چجوری از حموم اومدم بیرون . تقریبا پریدم و رفتم زیر چارچوب دراتاقمون. تکوناش خیلی طول کشید . خونه ما هم که عین ژله می رفت میومد. خونمون یه عــــــــــــالمه ترک خورد.
من عین این احمقا میخندیدم شادی بغل دست من از ترس دائم جیغ میزد و من هم بیشتر میخندیدم . شادی با جیغ خودش رو تخلیه کرد من هم با خنده .( البته تخلیه که نشدم تا چند روز پیش هنوز وقتی وایمیستادم پاهام زیرم میلرزید و شبا هم احساس میکردم تختم میلرزه ) هنوزهم شبا بدجوری می ترسم و فقط روزا احساس امنیت میکنم. یه مدت عاشق شبا بودم ولی حالا از شبا متنفرم. :((((

دلم چیزای جدید میخواد. کارای جدید . 3 هفته لعنتی . فاصله 3 هفته ای به نظرم یه دنیاس ولی همین 3 هفته خیلی سرنوشت سازه. یـــــــــه عمر . چیز کمی نیست . یـــــــــــــــــک عمر...

راستی میدونین، اگر خواستین به من چیزی بدین به این آدرس بدین : shafnam@gmail.com