Saturday, August 28, 2004

چقدر زندگی مرموزه! چقدر اتفاقات عجیب غریب و غیر منتظره ممکنه برات اتفاق بیافته ،چیزایی که اصلا احتمالش رو هم نمیدادی !! تو باید توی این موقعیتها قدرت حفظ روحیه وکلا جمع و جور کردن خودت رو داشته باشی. یعنی در واقع زود جا نزنی و بتونیبه قول " آقای ناصری " ( مربی تعلیم رانندگیم ) خودت رو با هر شرایطی وفق بدی!این خیلی مهمه ! که تو به جای خود زنی ، یا فحش دادن به زمین و زمان خودت رو وفق بدی. چون در غیر اینصورت این تنها و تنها خودتی که صدمه می بینی!!!!!

Sunday, August 22, 2004

همه چیز میگذره اما ...

همه چیز میگذره اما چطوری؟

Tuesday, August 10, 2004

گه گیجه
!!!!!!!!!!!!!!

به معنای واقعی ......


Saturday, August 07, 2004

فقط میترسم که
فردا بمیرم و هنوز خودم را نشناخته باشم- زیرا در طی تجربیات زندگی
باین مطلب برخوردم که چه ورطهء هولناکی میان من و دیگران وجود دارد
و فهمیدم که تا ممکن است باید خاموش شد، تا ممکن است بايد افکار خودم
را برای خودم نگهدارم و اگر حالا تصمیم گرفتم که بنویسم ، فقط برای
اینست که خودم را به سایه ام معرفی کنم - سایه ای که روی ديوار خميده و
مثل اين است که هرچه می نویسم با اشتهای هر چه تمامتر می بلعد -برای
اوست که می خواهم آزمايشی بکنم: ببینم شايد بتوانیم یکدیگر را بهتر
بشناسيم. چون از زمانی که همهء روابط خودم را با ديگران بريده ام می خواهم
خودم را بهتر بشناسم.

«بوف کور »