Tuesday, October 26, 2004

زندگی هنر نقاشی کردن ، بدون استفاده از مداد پاک کن است !!!

Tuesday, October 19, 2004

وای که این روزا چقدر حال میده!!!!!
روزای خوبی هستن!! دلم میخواد هیچ وقت تموم نشن.
کاش میشد اما نمیشه ....
بعد 3 هفته فرانسه حرف زدن خیــــــــــلیه!!!!!!بچه هایی هم که باهاشونم که خوبن! ( شاید هم تا حالا خود واقعیشون رو نشون ندادن؟؟؟!!! )
در هر صورت بهمون خوش میگذره. من هم دارم تمرین میکنم که زیاد سخت نگیرم.
دانشگاهمون هم خیــــــــلی خوبه. از درسام هم که لذت میبرم.
کتابخونه هم که میرم ! کتاب میخونم.
رو هم رفته ملالی نیست.

زندگیم جوریه که خیلی وقت بود دنبالش بودم و حالا که همون شده که میخواستم ، دوست ندارم به این زودیها از دستش بدم.

Saturday, October 09, 2004

ممکنه یه کار اشتباهی بکنی که تا آخر عمرت تاوان اون رو باید پس بدی.

یه حس آشغال فقط به خاطر اینکه غفلت کردی اون هم نه عمد.

نمیدونم شاید هم عمدی در کار بوده. آره حتما من قرار بوده از همون اول اینجوری بشم.

_____________________**************_____________________

اعمال شیطانی......... وجود پاک یه بچه آلوده به چیزی میشه که خودش هم نمیخواسته!
مطمئنا نمیدونسته و اونقدر هم حالیش نبوده که بفهمه و حتی احتمال یه چیز وحشتناک و همیشگی و نابود کننده رو بده!
میداده؟؟؟ نه مطمئنا نه!
پس خدا اون وسط چی کار میکرده؟ ناظر بوده؟ یا میخواسته یه بچه رو امتحان کنه؟و تا هنوز و تا همیشه به این کارش ادامه میده؟؟؟؟
گریه. یا خلا . یا پشیمونی؟ هیچ کدوم همیشگی نیستن !
اون چیزی که ابدیه نابود شدن و جهنم برای اون بچه است.
خدا براش مقدر کرده بوده که بسوزه. از اون روز تا همیشه.
بعد با خیال راحت خودش رو کشیده کنار و میگه: اون خودش رفت به اون سمت.
در صورتیکه اون تو بودی که اولین بار هلش دادی به اون سمت.
قبول ندارم. نمیتونم داشته باشم.

گریه . بغض . گریه. خفقان.
احساس گناه یا خلا؟ یا لذت؟ یا پیروزی؟
یا دهن کجی؟



*_______________________________________*

تولدم هم اومد و گذشت!!!!! 3 مهر.
یه روز با انواع و اقسام حسهای مختلف!
غم شادی تنفر لذت عشق .....................
دارم پیر میشم.
دارم از دست میرم.
همچنان.!.