Tuesday, December 30, 2003

« من هنوز زنده ام.»
سلا م به همگی! اول همه چی ممنونم که اومدین اینجا و شرمنده که این چند وقت نتونستم بیام بهتون سر بزنم.
این ترم 5 تا درس داشتم و برای هر کدوم هم باید پروژه تحویل میدادم. هنوز هم 2 تا پروژه دیگه ام مونده )))))))))))): 4 تاش که برنامه نویسی بود ، با زبانهای مختلف! پدرم دراومده حسابی!
این آخریه رو هم دارم کپ میزنم. دیگه حوصله ندارم خودم بشینم روش فکر کنم !!!!!

این از این! بعدش هم اینکه من از جمعه تا حالا همه اش گریه ام میگیره. نصفش رو برای بمی ها گریه میکنم. نصفش رو هم برای خودمون. همه اش داریم تو خونه دنبال امن ترین جا میگردیم که وقتی زلزله شد بریم اونجا.
واقعا مرگ وحشتناکیه! فکر کن داری ذره ذره اون زیر انرژیت رو از دست میدی و منتظری. منتظر یه صدا. گوشاتو تیز میکنی تا شاید یه صدایی بشنوی. همه اش تو ذهنته که ، نه! منو کسی پیدا نمیکنه........

چقدر دلم میخواست منم میتونستم برم بم و اونجا کمک کنم.
بگذریم. دیگه نمیخوام فکرشو بکنم.


No comments: