Saturday, May 28, 2005

خیلی وقته ننوشتم. البته اینجا! ترجیح دادم که تو دفتر زرشکیه برای خودم بنویسم.
خیلی اتفاقها افتاده خیلیها رو شاد کردم خیلیها رو هم ناراحت و متقابلاً برای خودم هم همین اتفاقها افتاده!
خیلی کارا کردم تو این مدت . کلی کتاب جویدم. به تمام معنا نشخوار کردم. درس خوندم. دنبال کار گشتم (حتی کاری رو که بتونم برای مدتی انجام بدم رو هم پیدا کردم) دوستای قدیمی رو بعد 10 -12 سال پیداشون کردم و همدیگه رو دیدیم و کلی جیغ زدیم و شاد بودیم. ( من نمیدونم چرا باید خوشحالی آدما برای بقیه آزار دهنده باشه که به آدم بگن مراعات حال بقیه رو بکنین! ) من بالاخره نمی تونم یاد بگیرم تو این اجتماع چجوری باید مثل بقیه وول زد؟!!!
رفتم سراغ یوگا. ( شدیدا به چیزی احتیاج داشتم که بهش آویزون بشم و به خودم یه جوری بقبولونم که این فکرا تا به حال درست نبوده و فقط در حد همون فکر بوده!!! ولی چقدر آدم احساس بد بختی میکنه وقتی که می بینه نخیر اون فکرا فقط فکر نبوده و واقعیت داشته) خشن تر شدم!!!!! بیشتر روح خودم رو له کردم و از دستش ناله کردم.
دیروز شدیدا دلم می خواست گریه کنم. ولی نکردم.
دلم می خواد چیزای بد رو بگم و بریزمشون بیرون و اینطوری از دستشون راحت بشم، ولی یه چیزی مانعم می شه! انگار اگه که چیزای بد رو بگم همین حالا اتفاق می افتند.
نمی دونم شاید هم هیچی تغییر نکرده!
چرا چرا الان یادم افتاد، یه تغییری اگه خدا بخواد داره اتفاق می افته بالاخره دارم اون عادت مزخرف رو ترک می کنم و از این بابت خیلی خوشحالم. یه جور تمرین اراده!!!!
دارم آروم آروم چیزایی رو که دلم می خواد و بهانه شون رو می گیره کشف می کنم. دل عزیزم بدون که من خیلی دوست دارم چیزایی رو که دوست داری بهت بدم ولی خوب دل جون باید صبر کنی. خودت می بینی که همه چی دست من نیست. فقط من نیستم که باید بخوام !
دوستای جدیدی رو پیدا کردم و دارم علایق مشترکمون ، حرفای مشترکمون رو کشف می کنم. دارم جاهای جدید رو کشف می کنم. دارم مستقل شدن رو یواش یواش ، تاتی تاتی تجربه می کنم.