Wednesday, July 30, 2003

نظر خواهی راه افتاد. هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

Tuesday, July 29, 2003

یک روز خوب !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

یک روز خوب روزیه که شب قبلش تا صبح از عذاب وجدان نخوابیده باشی ! عذاب وجدان از اینکه چرا اینقدر تنبلی ؟! چرا زودتر به یه دوست عزیز یه دوست خوب( که 3 سال ازت بزرگتره!!! ) یه دوست گل یه دوست خانوم تلفن نکردی؟!!یه دوستی که میدونی خیلی مریضه! از سر تا پا ! خونش هزار تا مشکل داره ! ولی روحش پاک روحش قشنگ روحش مهربون روحش یه دنیا خوبی داره. چون وقتی با گوشزد یکی دیگه با هزاران شرمندگی بهش تلفن کردی با اینکه خیلی از دستت ناراحته ولی بازهم دوستت داره ! و تو از خجالت تقریبا تمام وجودت آب شده ! و تا جایی که میتونی به خودت فحش میدی !
یه روز خوب روزیه که با همون 2 تا دوستات بعد یه ماه قرار داشته باشی و وقتی دیدیشون از خوشحالی بال در بیاری و بغلشون کنی و نخوای هیچ وقت ازشون جدا شی. و اون دوست مریضت همونی ککه بهش تلفن نکردی اصلا به روت نیاره ! تازه کلی تحویلت بگیره !(( سارا جون میدونم که اینجا رو هیچ وقت نمیخونی ولی همین جا میگم که واقعا دوستت دارم بدیعه جونم تو رو هم همینطور ))
یه روز خوب روزیه که از اون اول که سارا و بدیعه رو دیدی بخندی تا وقتی که ازشون خداحافظی کردی!
یه روز خوب روزیه که کلی دیوونگی کنی و به این دنیا بخندی و شاد باشی.
یه روز خوب روزیه که بری همون رستوران معروف ( بین خودتون ) و مثل اسب بخوری . ( مرگ بر رژیم!!!! بگی ) و باز هم مثل همیشه که هر وقت میری اونجا با همین دوستات بارون بیاد. بعدش هم یه قهوه ترک بخوری و بدی سارا برات فال بگیره و باز هم تا جون داری بخندی.
( فال من از همه جالتر بود !!! توش یه عروسی بود )
یه روز خوب روزیه که بری برای دومین بار یه فیلمی رو که تو جشنواره دیدی ( و از اون روز هم کلی خاطره داری ) ببینی و باز هم هیچی ازش نفهمی . و اونجا هم دوباره از اول فیلم تا آخر فیلم فقط بخندی.
یه روز خوب روزیه که وقتی با کلی خستگی میای خونه بعد چند روز بی اکاتنی بیای و mail داشته باشی و کلی خوشحال شی.
-----------------------------------------------------------------

این هم یه لینک که برای خنده خیلی مناسبه !!! .

------------------------------------------------------------------

راستی باید از یکی از دوستها که خیلی به من تو درست کردن این وبلاگ کمک کرد تشکر کنم . واین دوست کسی نیست بجز مصلوب عزیز !!!!!!! امیر آقا کلی ممنون ! خیلی چیزا یاد گرفتم . مرسی!!!!!!!

Saturday, July 26, 2003

« نمی خواهی بدانی حالت چطور است ؟ »
ورونیکا جواب داد :« همین حال هم می دانم. و هیچ ارتباطی با آن چه می بینی بر سر بدنم می آید ندارد. موضوع چیزی است که دارد در روحم رخ می دهد. »

و من هنوز سر درگم دارم به راهم ادامه میدم. راهی که خودم هم نمی دونم به کجا داره میره !!!!!!
چه لزومی داره من طوری حرف بزنم که بقیه بفهمن من چی دارم میگم ؟؟؟

احساس میکنم دوباره همه چی داره به هم میریزه !!!!!!!! البته همه چی مقطعیه این رو هم میدونم.
یادمه اون خیلی وقت پیشا تو بلاگ دومم درباره دنیای آدمای مختلف نوشتم. یواش یواش که میگذره و من با دنیای خودم بیشتر اشنا میشم میبینم که واقعا با اطرافیان خودم هم کلی فرق دارم . صداهایی که میشنوم فرق داره احساساتی که تو من بوجود میاد با اونا فرق داره . کلا احساس میکنم که خیلی با اونا فرق دارم. ولی از این بابت اصلا ناراحت نیستم.

این مطالبو خیلی وقته که میخواستم بگم ولی نتونستم .(( حالا هم که دارم مینویسم فکر نمیکنم بتونم زیاد تو بلاگم تحملشون کنم. پس شاید یه روزی پاکشون کنم. شاید حتی چند دقیقه بعد از پست!!! وشاید هم هیچ وقت پاکشون نکنم . کسی چه میدونه ؟ )) به خودم می گفتم تو داری اشتباه میکنی . ولی حالا میفهمم که اشتباه که نمیکردم هیچ ! خیلی هم احساسم درست بوده . نمیدونم اصلا خودش میدونه یا نه ؟! كه اون تارهايي كه از اول دوستيمون (( به همون آرومی که من اصلا نمی فهمیدم)) تنیده میشد داره به همون آرومی هم پاره میشه و از بین میره .
دیروز که داشتم با خودم فکر میکردم به خودم میگفتم که آخه چرا از فکرم بیرون نمیره ؟؟؟؟ و حالا خودم جوابشو به خوبی میدونم برای این نیست که نمی تونم بلکه درست برعکس برای اینه که نمی خوام . تا حالا خودم اینطور احساس نمیکردم . احساس میکردم نمیتونم ولی حالا میدونم که برای اینه که نمیخواستم.
ولی از این به بعد به صلاحمه که بخوام . از یه طرف هم این جمله دائم عذابم میده :
" اگر کسی آنگونه که تو میخواهی دوستت ندارد به این معنی نیست که در عشق او نقصی هست . "
نمیدونم !!! من به پیامهای مکتوب خیلی اعتقاد دارم ولی نمیدونم که این هم آیا واقعا جزو پیامهای مکتوب هست یا نه ؟! یا اصلا در مورد اون اینطور هست یا نه؟ خیلی دوست دارم که حرفاشو قبول کنم ولی کارایی که میکنه اصلا اینو نشون نمیده . همیشه هم بعد یه مدت میاد و کلی حرف قشنگ تو گوش من میچپونه و میره و دوباره منو با کلی فکرو خیال همینطور ول میکنه. هیچ وقت یه همچین احساسی ( در واقع به این روشنی ) نداشتم . ( این هم لابد تأثیرهمون دیوونگیهاست ) برای اولین بار شدیدا دوست داشتم که رودررو صحبت میکردیم . چون چشمها هیچ وقت دروغ نمیگن. { ولی نه !!!!!!! دیگه الان چه فایده داره ؟؟؟!!! خیلی مسخره است ! اینطور که اون حرف میزنه انگار عاشق اولین کسی میشه که بیاد جلوی چشاش. واقعا خنده داره . }
این حرفا حالا چه فایده داره؟ حداقل اش اینه که خودمو راحت میکنم . گاهی اوقات فکر میکنم شاید اگه زودتر حرفامو میگفتم همه چی فرق میکرد ولی بعدش سریع به خودم میگم " دیگه از این واضحتر ؟؟؟؟؟؟؟؟ "

Thursday, July 24, 2003

چقدر مضحکه .بعد این همه مدت بیای و اینطوری باهات رفتار بشه .حالم ازش بهم میخوره.

Wednesday, July 23, 2003

آرامش میده
# خیلی جالب و عجیبه که زندگی آدم سر 1 هفته عوض بشه ! اون هم به طرز غیر قابل باوری! به خاطر چی؟ به خاطر خوندن یه کتاب که توصیه میکنم حتما حتما حتما بخونین . ( که البته در حال حاضر شده 2 تا کتاب )
دارم یاد میگیرم برای اینکه زندگی کنم باید دیوونه باشم . این کتابا رو برای بار دوم بود که میخوندم و هنوز هم احساس میکنم که باید بازهم بخونمشون. از اون دسته کتابایی هستن که هیچ وقت نباید بذاریشون کنار!
دیگه دارم یواش یواش ترسامو میذارم کنار و همون طوری زندگی میکنم که قلبم میگه. دیگه هر کاری که میخوام میکنم و به خودم میگم : " من چیزی از دست نمیدم. " تازه کلی هم چیز یاد میگیرم.

{ - من میروم نمیخواهم مزاحم باشم .
ماری اورا به گوشه ای راهنمایی کرد.
* تو هیچ چیز یاد نگرفته ای ؟ حتی با نزدیک شدن مرگ ؟ دست بردار از این فکر که تمام مدت مزاحمی که شخص کنارت را اذیت میکنی. اگر مردم از تو خوششان نیاید میتوانند اعتراض کنند. و اگر شهامت اعتراض ندارند مشکل خودشان است .
- آن روز به طرف شما آمدم داشتم کاری را میکردم که هرگز جرأتش را نداشتم.
* و به خودت اجازه دادی با شوخی یک شخص دیوانه تحقیربشوی . چرا فقط شمشیرت را رو نکردی ؟ چه داشتی که ازدست بدهی ؟
- وقارم را ! چون در جایی بودم که بودنم پذیرفته نبود.
* وقار چیست؟ این که بخواهی همه فکر کنند تو خوب خوش رفتار سرشار از عشق نسبت به مردت هستی. آیا کمی احترام هم برای طبیعت قایلی؟ چند فیلم حیوانات را تماشا کن و ببین چطور برای جایگاه می جنگند.
همه ما از صمیم قلب آن سیلی تو را تأیید کردیم. }

# دارم یاد میگیرم که دیوونگی کنم. دیوونگی یعنی اینکه از خطر کردن نترسی. ترساتو بذاری کنار. كارايي رو كه قبلا از انجامشون مترسیدی با خیال راحت انجام بدی.
دیروز رفته بودیم کلاردشت . یه سفر یه روزه عالِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِی !!! با یه روح آزاد . روح سبک . تو جاده یه جا نگه داشتیم یه کم خستگی در کنیم . بارون نم نم و خِِیلی ریز ( یا به قولی خر تر کن !) می بارید. من از ماشین پیاده شدم. و تنهایی شروع کردم به قدم زدن. (( اینطور موقعها تنهایی رو بیشتر دوست دارم )) احساس کردم باید از خدا تشکر کنم به خاطر تمام چیزایی که بهم داده . یه دفعه وایسادم دستامو دو طرف بدنم باز کردم کف دستام رو به آسمون صورتمو گرفتم بالا قطره های ریز بارون میخورد تو صورتم احساس تازگی و زنده بودن میکردم. بعد شروع کردم اروم اروم با خدا صحبت کردن . یواش یواش احساس کردم چقدر اروم شدم و چقدر بهم نزدیکه خیلی احساس خوبی بود.
برای من این یه جور دیوونگی بود .چون کاری رو کردم که هیچ وقت قبلا جرأت انجام دادنش رو نداشتم . چون جلوی بیه خجالت میکشیدم. ولی اینبار اینطور نبود. وای که چقدر دوست داشتم الان دوباره اونجا بودم.


# چرا ؟ چرا باید اینجوری باشه ؟
امروز از اون روزای سگیمه!!!! اه ! نمیدونم . اصلا نمیفهمم آخه چرا باید 2 نفر از نزدیکترن کسای من برام انرژی منفی داشته باشن؟ تو این روزای سگی هم که دیگه اصلا نمیخوام ببینمشون ! حوصله حرف زدن ندارم. پس ولش.

Tuesday, July 22, 2003

سلام سلام سلام سلام ..........................
وای که چقدر خوبه وقتی دنیا داره روی خوشش رو نشونت میده !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! میخوام بپرم هوا ! میخوام برسم به خدا و یه بوس گنده اش بکنم . میخوام به همه لبخند بزنم . میخوام به همه بگم که چقدر دوسشون دارم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
_______________________________________________________________________________
خدا چقدر قشنگ و جالب و غیر منتظره به آدما درس زندگی میده !!!!!!! موقعهایی که اصلا انتظارش رو نداری . فقط باید واقع بین و معقول باشی و سعی کنی که همیشه چشاتو باز نگه داری تا بعدا پشیمون نشی.
_______________________________________________________________________________
چقدر بده که بعضی از ادما بلد نیستن چطوری احساساتشون رو نشون بدن. و این خیلی وقتا باعث سوء تفاهم میشه.!!!!
_______________________________________________________________________________
بالاخره بعد یه ماه گچ پامو باز کردم . هووووووووررررررررررررااااااااااااااااااااا !!!!!!!!!!!!!!!
الان دقیقا 1 هفته است که گچ پامو باز کردم. اینقدر خوب راه میرم که خودم چشام از تعجب باز می مونه!!!

Saturday, July 19, 2003


هه هه !!! این منم

Friday, July 18, 2003

خوب دیگه مثل اینکه این آدم شد

Monday, July 14, 2003

آزمایش
سلام بعد از مدتها اومدم . دوباره میخوام بنویسم.برام هم اصلا مهم نیست که بهم بخندن یا مسخره ام کنن یا بهم بگن دیوونه یا هر کوفت دیگه.
الان فقط من هستم و من!
بالاخره تموم شد . و دوباره داره شروع میشه.
تو این مدت یه چیزایی برام خیلی جالب بود. مثلا اینکه : توی این مدت دوستایی پیدا کردم که شاید هیچ وقت دیگه اونا رو پیدا نمی کردم. یکی از خوزستان یکی از مشهد یکی از تهران یکی از بوشهر یکی از اراک یکی از کرج و......
و این یک سال سالی بود با كلييييييي تجربه هاي جورواجور!!!!!!!! با كلي غم وشادي , با كلي كاراي جديد , آدماي جديد.
و حالا كه من دوباره بعد از اينكه كلي با خودم كلنجار رفتم و مثلا به يه تصميم قاطع رسيدم بايد بيام و ببينم كه آقايان محترم دوباره حوصله شون سر رفته خواستن يه سيخ به ملت بزنن كه يادشون نره كجا زندگی می کنن!! و يه كار جالب انجام دادن !! فیلترینگ

Monday, July 07, 2003

حرفایی که ته دلم مونده بودن

بعد از کلی اومدم پای کامپیوتر!!! خیلی اتفاقا افتاده و خیلی اتفاقا قراره بیافته. و

« .... من در این تاریکی
فکر یک بره روشن هستم
که علفهای خستگی ام را بچرد..... »

« سهراب سپهری »

خیلی دلم میخواست بنویسم ولی خوب نمیشد. حالا هم که اومدم می بینم نمی تونم بنویسم. چقدر سخته . خیلی!! بدترین چیزی که ممکن بود پیش بیاد اتفاق افتاد. خنده داره !!!!!!!!!!!! دقیقا همون بلایی که سر مهنوش اومد سر من هم اومد. منی که همه اش به اون میگفتم : « نه این درست نیست . اینطوری کن اونطوری کن !!!!
دقیقا 7 ماه از زندگیم رفت . سر چی؟؟؟؟؟؟؟؟ واقعا سر چی ؟
خدایا کمکم کن این چند روز هم بگذره !
قراره برم یه جایی که اصلا دوست ندارم برم. یعنی برم ؟ یا نرم؟

الان ‏شنبه‏ ، 2003‏/07‏/05 :
« وقتیکه
دل تنگه
فایده اش چیه آزادی؟
زندگی
زندونه
وقتی نباشه شادی ..... »

تقریبا دارم فراموش میکنم. خوبه !!!!!!!! دارم میگم به درک ! دارم میشم همون شفنم خانوم خوب !
فکرام رو هم کردم . اونجا هم نمیرم .
« آهای مردم دنیا
آهای مردم دنیا
گله دارم گله دارم
من از عالم و آدم گله دارم گله دارم
آهای مردم دنیا
آهای مردم دنیا
من از دست خدا هم گله دارم گله دارم.

شما که حرمت عشق و شکستین
کمر به کشتن عاطفه بستین
شما که روی دل قیمت گذاشتین
که حرمت دل و نگه نداشتین
آهای مردم دنیا
آهای مردم دنیا
من از دست خدا هم گله دارم گله دارم
فریاد من شکایت یه روح بی قراره
روح که خسته از همه زخمیه روزگاره ........ »

خوب الان‏شنبه‏، 2003‏/07‏/05 حرف زدیم بعد کلی که من با خودم کلنجار رفتم. ولی خوب شد . حرفام تو دلم نموند برای اولین بار. خوف شد . کلییییییییییییی.
خدایا مرسی یه دنیا . فقط یه کاری کن که پایدار باشه.