Sunday, November 23, 2003

سلام . اول همه از همگی ممنونم! که میاین اینجا . به خدا من به بلاگای همتون سر میزنم. ولی از اونجایی که خیلیییییی کم حرفم و حرفم نمی یاد کامنت نمیذارم. این روزا هم تقریبا دیر به دیر میام. خیلیی درگیر درسام هستم.


مسیحای عزیز ، دوست خوبم . اون عکس برای من تداعی کننده هیچ حس رمانتیکی نبود. من با دیدن اون عکس یه جور حس خفقان و دلتنگی بهم دست میده. یه جور که انگار هر چی بیشتر جلو میری بیشتر دور میشی! من حس میکنم که اگه جلوتر برم دیگه بهش نمیرسم. پس بهتره همینجا وایسم و از همینجا ببینم. اگه جلوتر برم همه چی به هم میریزه!!!
انگار یه حس غریب بهم میگه وایسا ! تا همینجا میتونی بری!


امیر عزیز ! چشم! به حرف مسیحا گوش نمیدم. من خودم خیلییییییی رمانتیکم ، میدونم چندان به نفعم نیست ولی هیچ وقت هم سعی نکردم این حس رو از خودم دور کنم.
راستی درباره بلاگم ازت سوال دارم . منتظر مزاحمتهای دوباره من باش. !!!!

از شفتالوهای آبدار هم مرسی! که همیشه منو شرمنده میکنن. من خیلییییی دیر به دیر بهشون سر میزنم. ولی اونا همیشه یاد من هستن! یه دنیا شرمنده!!!!!!!!

آبی عزیز ! خودمو کشیدم کنار! نه کاملا! آخه نمیشه! یه دفعه نمیشه ! یواش یواش! زمان همه چیزو درست میکنه! ( اگه باز هم مینویسی ممکنه آدرست رو به من هم بدی؟ ازتیپ نوشتنت خیلی خوشم میاد ! )

و تازه میرسیم به جای مهم ! راستش وقتی کامنت امین رو دیدم ، یه جوریم شد. دیدم راست میگه ! و تصمیم گرفتم از این به بعد تا جایی که بتونم از این سکرتی در بیام. پست امروز اولین قدمه ! از این به بعد نوشته هام از ته ته قلبم میاد .( تا حالا هم هر چی میگفتم همینطور بوده ! ولی با یه مقدار تلخیص ! و پشت هزار و یک جور کنایه ! )

با دیدن کامنت های رسا و مسعود هم دیدم فعلا اگه همین قالب باشه بهتره !!!! استعداد هام رو بعدا شکوفا میکنم. بذارین یه کم بیشتر یاد بگیرم.!!!! ممنون که نظر دادین!!

و یه چیز دیگه ! عابر عزیز من خیلییییییییییییییییییییییییییی سعی کردم به بلاگت بیام ، ولی متأسفانه هر کاری کردم نشد.


« هوای حوصله ابری است ! »


اگه از آیه یأس خوندن و چرت و پرت خوشتون نمی یاد اینو نخونین !!! متشکرم.

خیلی وقته ننوشتم. واسه خودم. واسه دل خودم.
خسته ام ، بیشتر از همیشه !!!!!!!!! خیلی . خیلی . خیلییییییییییییییی .
دلم میخواد تب کنم.
دلم میخواد برم یه جای دور ، یه جایی که هیچ کس منو نشناسه. اونوقت هر غلطی دلم خواست میکنم. ساعتها راه میرم و راه میرم و راه میرم .... فکر میکنم ! فکر و فکرو فکر....
دلم میخواد گریه کنم . دلم میخواد برم تو یه دشت بزرگ ، تنهای تنها ! دستامو از هم باز کنم. سرمو بالا بگیرم. نسیم بخوره تو صورتم. باد بره تو موهام . موهامو برقصونه. بعد تا جایی که جون دارم جیغ بزنم و گریه کنم. اونقدر که ضعف کنم.
دلم میخواد خدا رو بیارم پایین ، پیش خودم . سرش داد بزنم. دلم میخواد ازش بپرسم چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
به اندازه 19 سال زندگی ! سرش جیغ بزنم و ازش جواب بخوام.
دلم میخواست ، هیچ وقت نبودم. دلم میخواست کاش اینقدر جرأت داشتم که میرفتم بالای یه بلندی و خودمو پرت میکردم پایین!!!!!! ولی میترسم. از خود مرگ کمتر و بیشتر از بعدش.
چون هنوز با وجود اینکه اعتقادم رو به خیلی چیزای دینم از دست دادم ، ولی با این همه هنوز به اون دنیا اعتقاد دارم.

تنهام . خیلی . دارم با سرعت هر چه تمامتر از همه چیز و همه کس دور میشم . از خودم ، از شادی ( که همیشه نزدیکترین کس ام و عزیزتزین کس ام بوده . ) از مامان بابا ( که البته هیچ وقت هم بهشون نزدیک نبودم ؟!!!! ) از احمد ( که میدونم خیلی به هم نزدیکیم. و خیلی منو دوست داره و دلش برام تنگ میشه و نگرانم میشه . همیشه یه برادر خوب برام بوده !! ولی من دیگه مثل اون موقعها نیستم ! دیگه دلم براش شور نمیزنه . دیگه حوصله اشو ندارم. )
از دوستام. از خدا .

نمیگم که ادامه نمیدم . چرا ! ادامه میدم. فقط وفقط به این دلیل مسخره که مجبورم. مجبور. خدایا چرا اجبار کردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اصلا اون بهشت و جهنم چیه؟ به چه دردی میخوره؟ چرا میخوای خوبی و بدی رو یاد بدی؟ و بعدش هم یه عده رو تا ابد؟؟؟؟ عذاب بدی؟ خوب که چی؟؟ مثلا چی شد؟
مسخره است. مسخره . مسخره. مسخره.
اصلا از این همه آدمی که دور وبر من هستن ، هر روز میبینمشون ، مگه چند نفرشون میرن بهشت؟؟؟؟؟؟؟؟!!
من که از الان یه جا واسه خودم تو جهنم رزرو کردم.


پس مینویسم و مینویسم ! همه حرفایی رو که تو گلوم گیر میکنه. دیگه میخوام خجالت و شرم رو بذارم کنار. دیگه از خود خود خودم میگم. از عمق وجودم . از حرفای روحم.

مینویسم که حالم از خودم ، این دنیا ، آدما ، آدم بودن بهم میخوره!
حالم از روز مرگی و این قواعد مسخره اجتماعی به هم میخوره!
حالم از غروری که به ما اجازه نمیده تو چشم هم نگاه کنیم و داد بزنیم : " دوست دارم ! " به هم میخوره.
حالم از اینکه هر گهی بخوام بخورم باید به 1000 نفر از قبلش بگم و بعدش هم به 1000 نفر جواب پس بدم به هم میخوره.
حالم از اینکه هر کاری میکنم باید با ترس و لرز باشه به هم میخوره.
حالم از اینکه باید مسلمون باشم به هم میخوره.
حالم از اینکه باید به عنوان یه دختر سر به زیر باشم ، به قول خاله زنکهای احمق و بیشعور جلف بازی در نیارم به میخوره .
حالم از اینکه تا به حال بیشتر آرزوهام رو تو قلبم ( حتی قبل از کامل شکل گرفتنشون ) کشتم به هم میخوره.
حالم از اینکه تا به حال خودمو نشناختم و خود واقعی ام نبودم به میخوره.
حالم از تعارفهای ایرانیا به هم میخوره ! متأسفانه این تو خون بیشتر ما هست. حتی تو این بلاگا هم همه قربون صدقه هم میرن و تعارف تیکه پاره میکنن. بابا دست بردارین. اگه از کسی یا چیزی بدتون میاد چرا ابراز نمیکنین؟؟؟؟؟؟ اه !

................................................

چقدر جفنگ گفتم ! ولی مگه غیر از اینه که من اینجا رو راه انداختم تا هر جفنگی که دلم میخواد توش بنویسم.

فعلا کافیه!

1 comment:

Anonymous said...

Dooste Khoob KHODA Ast , na man,
Say kon az in Weblog Nahayate Estefade ro bokoni
ki midooneh
shayad hafteye digeh tooye in doonya nabashim
Pas az Forsati ke Darim Estefade Konim
http://KHODA19.blogfa.com