Sunday, January 18, 2004

چقدر بد اخلاق شده بودی. اصلا خیلی بد مریضی!!! همچین کولی و نازک نارنجی هستی که آدم حرصش در می یاد. فقط دارم دعا دعا میکنم که اخلاقت دوباره سگی نشه.


مثل اینکه دعام گرفت! نه احتیاج به عمل داشتی ، نه اخلاقت سگی شد!
یادته اون موقعها رو؟ هر دفعه که اینجا میومدن تو اخلاقت مزخرف میشد؟ یه دفعه میزدی به سیم آخر؟.....
ولی حالا . خیلی گل شدی.

***************
در حال حاضر اصلا حوصله ندارم. عمه از 1شنبه اینجاس. و من دارم تمرین آدم بودن میکنم.
آدم بودن !!!!!!! سخته. خیلی سخته.
بعد از گذشتن 1 هفته و تلاش های بی وقفه ، من هنوز همون احمق و ترسو و خجالتی که بودم هستم.

***************
دلم میخواد کلی بنویسم و بنویسم . ولی متأسفانه هیچی تو ذهنم نیست. حتی اون گوشه موشه های ذهنم هم انگارهم پره هم خالیه! زوایای تاریک .

No comments: