Tuesday, October 21, 2003

خواندمش و گریستم !
بازهم خواندم وگریستم!
و بازهم خواهم خواند و خواهم گریست ....

وقتی همه احساسشو ریخته بیرون ، وقتی میخوای بنویسی ولی همه کلمات و جملات تو مغزت رژه میرن. وقتی حروف برای لحظه ای میان جلوی چشات و تا میای بنویسیشون بهت ریشخند میزنن و ازت فرار میکنن...
وقتی تو موندی و همه احساس نا گفته ات!
وقتی تو میمونی و یه احساس ندامت گنده. یه علامت سوال گنده. یه تنهایی که برات جدید و قابل لمس و دردناکه ! یه عالمه خاطره ...........
ویه بغض جدید ! یه بغض که همه اش گلوم رو فشار میده. راه نفسم رو میبنده و من مثل همیشه که تمام بغضهام رو قورت میدم ، این رو هم دارم سعی میکنم قورتش بدم.
نمیدونم یعنی واقعا تموم شد؟؟؟؟ خوردش کردم ، خورد شدم .............
از اون روز همه اش دارم به خودم میگم چرا وقتی باید میومد نیومد و وقتی نباید میومد اومد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دیگه اینقدر گند گفتاری زدم که میترسم پستش کنم.... ): همه اش دست و دلم میلرزه. خیلی برام ارزش داشت و داره .
از افعال ماضی حالم به هم میخوره!!!!!!!!
****

زندگی جریان داره! حالاهر چی اتفاق خوب یا بد برات بیافته بازهم زندگی جریان داره!

****

گذشته ما هرگز نمی میرد ، فقط به خواب میرود. واین گذشته ها گاهی درست در لحظه ای که هیچ کس انتظارش را ندارد ، از خواب برمی خیزد و مشت پر قدرت خود را بر سینه ما می کوبد. این هم یکی از شوخی های خداست!
خداوند بدین ترتیب ما را ادب می کند تا خود را فراموش نکنیم و متواضع و فروتن بمانیم.
****
اشتباهات ، تقصیرات و گناهانت را ببخش و به لطف خدا امیدوار باش.... خودت را ببخش وعفو کن!
****
کسی را سراغ دارید که از همه چیز راضی باشد؟ چنین چیزی امکان ندارد.
****

بالاخره کاستشون اومد به بازار............


No comments: